رمان هکر قلب
khassssss
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
خاص
تاریانا موزیک
کاسپین گپ
ویکی ناز
جالب ترین ترفند های کامپیوتری
http://susawebtools.ir/?p=42
خنده و اطلاعات عمومی
تک ناز
http://shiraz-song.ir/
طنز
http://forosh.modiranmarket.biz
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khassssss و آدرس yegane98.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 720
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
yegane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : yegane

27

 

مشکل خیلی بزرگی پیدا کرده بودم.و اون هم این بود که باید در مورد هم گروه شدن خودم و سهیل به شهاب بگم یانه....خودش که اصلا زنگ نمیزد.البته میدونستم که تا الان خبر دار شده....پس بیخیالش شدم....بعد از کلاس شروین اومد دنبالم...ماشینش رو دم در دانشگاه دیدم...میدونستم این چند وقت تو افکار بچه ها چی میگذره...یک روزبا یه پسر غریبه میرم...چند بار شروین..از امروز هم که با سهیل زیاد دیده میشم....ولی نمیشد کاریش کرد...بهتر بود خودم رو میزدم به بیخیالی...رفتم سمت ماشین شروین...شیشه اش رو پایین داد و گفت:سوار شو میرسونمت.

چند لحظه خشک نگاهش کردم و گفتم:خیلی پررویی شروین...

و از ماشینش فاصله گرفتم....ماشین خودم نزدیک بود...به سرعت به سمت ماشینم رفتم....صدای در ماشین شروین رو شنیدم...میخواست بیاد دنبالم.ولی سرعت کافی رو نداشت.چون ماشین رو روشن کردم و بلافاصله حرکت کردم...بیچاره سر جاش موند..لحظه ی آخر لبخند تمسخر آمیز سهیل رو که جلوی در خروجی آقایون بود به شروین دیدم...از تو آینه نگاه کردم...شروین لگدی به سنگ جلوی پاش زد و متوجه سهیل هم نشد....

نمیدونستم کار خوبی میکنم انقدر غرور شروین رو میشکنم یا نه...تا الان هم که فرصت نکرده بودم با عمو حرف بزنم....

توی راه بودم که برای گوشیم اس ام اس اومد...همون طور که چشمم به جلو بود نگاه کردم از طرف پارسیان بود...خوندم.نوشته بود:

_شماره ات رو سهیل داره؟

تعجب کردم...نه سلامی نه علیکی...چقدر خودمونی شده...چرا زنگ نزد... نوشتم:

_سلام...(متلکی گفتم تا روح خودم شاد بشه)آره.شماره ام رو بهش داده بودم.چطور؟

گوشی رو انداختم روی صندلیه کنارم...جالب بود چشمم بیشتر از اینکه به جلو باشه به گوشیم بود...معتاد شده بودم...پیچیدم توی خیابون سمت راست که دوباره صدای گوشیم اومد.

_همین الان یه خط جدید با شماره ی ایرانسل بگیر...اسم یه نفر دیگه به عنوان دارنده ی سیم کارت باشه.اون یک نفر هم از آشناها یا دوستای صمیمیت نباشه.

یکی دوبار خوندمش...یعنی چی؟خود درگیری داره؟یا احیانا به خودش هم شک داره...میخواستم زنگ بزنم ببینم دلیل این مسخره بازیا چیه که یادم اومد اون خیلی بیشتر از من میدونه.حتما دلیلی برای اینکارش داره....چون جواب سلامم رو نداد من هم جوابش رو ندادم...ولی حالا چطوری همچین آدمی رو گیر میاوردم؟انقدر سخت گیری واقعا لازم بود؟به سهیل اصلا نمیومد انقدر خطرناک باشه.خداییش اگه شهاب در مورد سهیل اون حرف ها رو نمیزد عمرا من به چیزی شک میکردم.حیف شد...نباید با شروین اینطوری رفتار میکردم.الان میتونستم ازش بخوام که واسم همچین سیم کارتی رو گیر بیاره...اوف...دستمو روی پیشونیم گذاشتم....جرقه ای توی ذهنم زده شد.یاد سیم کارت مزاحمیه شهلا افتادم که یکی از دوست پسرای قدیمش براش خریده بود.راهم رو به سمت خونه ی شهلا تغییر دادم...نزدیک خونشون بودم.زنگ زدم و ازش خواستم بیاد دم در...تعجب کرده بود.بعد از 5 دقیقه که رسیدم جلوی در دیدمش.از ماشین پیاده نشدم.شالی روی سرش انداخته بود به سمت ماشین اومد و در جلو رو باز کرد و نشست.برگشتم سمتش و گفتم:

_سلام به شهلای گل خودم.کی رسیدی خونه؟

_سلام هلیا..یه یک ساعتی میشه رسیدم.

سرم رو تکون دادم و گفتم:واسه ی چی زودتر از کلاس اومدی بیرون؟

چپ چپ نگام کرد و گفت:نترس.نرفته بودم ولگردی.هفته ی پیش که گفتم پسر عموم و خونوادش میخوان از شیراز بیان...

_آهان.یادم اومد...

لحن مظلومانه ای گرفتم و گفتم:شهـــــلا.

مرموز نگام کرد و گفت:چیشده؟

نیشم باز شد گفتم:سیم کارت ایرنسلتو میخوام.

داد زد:چــــــــی؟حرفش رو هم نزن.تو که میدونی من چقدر اون سیم کارت رو دوس دارم.

داشت طاقچه بالا میزاشت..من که میدونستم همش تظاهره.

بی حوصله گفتم:شهلا..اذیت نکن.باور کن کارم خیلی مهمه.خواهش میکنم.

زیر چشمی نگاهم کرد و گفت:واسه چی میخوای؟

با چشمم به خونشون اشاره کردم و عصبانی گفتم:پاشو برو بیار...بهت برش میگردونم.کارم واجبه.باور کن.

بلاخره بعد از کلی اصرار راضی شد بدون اینکه چیزی بهش بگم سیم کارت رو برام بیاره.میدونست من تا وقتی نخوام با هیچکس حرفی نمیزنم...بعد از
گرفتن سیم کارت رفتم یه موبایل دوازده دو صفر توپ هم گرفتم و سیم کارت رو داخلش گذاشتم.شماره ی پارسیان رو از اون گوشیم گرفتم و با سیم کارت جدید اس ام اس دادم:

_طراوتم

بعد از چند لحظه گوشیم زنگ خورد.خودش بود.جواب دادم:

_بله؟

نمیدونم چرا حس میکردم صداش ته مایه های خنده داره....

_سلام هلیا خانم...خوب هستید؟

برای اینکه حرصش رو در بیارم گفتم:سلام آقای پارسیان.ممنون.شما خوبید؟

_خوبم.مرسی.

سکوت کردم.بعد از دو ثانیه آروم پرسید:برات سوال نشده که چرا ازت خواستم اینکار رو بکنی؟

خیلی خون سرد گفتم:نه.

اون هم خونسرد تر از من گفت:به هر حال باید برات یه سری چیز ها رو توضیح بدم.برای امنیت بیشتر و احتمال اینکه سهیل بتونه متو[ه مکالمه های ما بشه ازتون خواستم یه شماره ی جدید بگیرید.

کمی متعجب شدم و پرسیدم:یعنی میخواید بگید سهیل میتونه مکالمه های من رو گوش بده.

صدای نفس عمیق و پر تاسفش رو شنیدم...دلیل تاسف توی صداش رو نفهمیدم گفت:بله.اون اگه بخواد خیلی کارهای دیگه میتونه بکنه.البته اس ام اس رو کسی نمیتونه بخونه.ولی باز هم لازم بود برای احتیاط بیشتر اینکار رو بکنیم.

از روی تفهیم گفتم:بله متوجه شدم.

ادامه داد:برای نزدیک شدنتون به سهیل هم که دیگه فکر نمیکنم مشکلی باشه.با آقای زارع صحبت شده.

تعجب کردم...یعنی چی؟یعنی این از آقای زارع خواسته بود.گفتم:

_منظورتون چیه؟نمیخواید بگید که شما با استاد زارع در مورد این موضوع حرف زدید؟اگه شک بکنن چی؟

لبخند پر اطمینانش رو حس کردم:نگران نباش.انقدر ساده نیستم که خودم اقدام کنم.به ایشون هم صریحا گفته نشده که شما دو تا رو توی یه گروه بزارن.فقط روی افکارشون کار کردن...

چشمام رو بستم....هرلحظه که بیشتر میفهمیدم ترسم هم بیشتر میشد....وارد گروه خطرناکی شدم...صدای ملایمش رو شنیدم:

_لازم نیست از چیزی بترسید....

بعد از چند ثانیه سکوت ادامه داد:من اطرافیام رو توی دردسر نمیندازم.

 

28


جلوی دهنه ی گوشی رو گرفتم و صدام رو صاف کردم و گفتم:نترسیدم آقای پارسیان...نگران نباشید.

چیز دیگه ای نمیتونستم بگم.جالب بود که دیگه ازم نخواست که با اسم صداش کنم.اینم ناشی از غرور بیش از حد بود...
..................

صبح بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.عصبانی و کلافه بدون دیدن شماره گوشی رو برداشتم و گفتم:بله؟

از بس عصبانی حرف زده بودم طرف سکوت کرده بود.کلافه تر از قبل گفتم:بله.بفرمایین.

بلاخره صداش رو شنیدم:سلام خانم طراوت...

پا شدم روی تختم نشستم.این صدای کی بود؟پسر بود...ولی شبیه صدای آشناهام نبود.سریع به شماره اش نگاه کردم.پرسشی گفتم:شما؟

_سهیلم.سهیل رجبی.

زدم روی پیشونیم گفتم:آهان..ببخشید آقای رجبی..نشناختمتون.چیزی شده؟

_معذرت میخوام که بدموقع زنگ زدم.فکر نمیکردم خواب باشید.

به ساعت نگاه کردم.9 ونیم بود.حق داشت بنده خدا.گفتم:مشکلی نیست.به هرحال باید الان بیدار میشد.امرتون چی بود؟

_اگه ایمیل استاد رو کامل خونده باشید باید حواستون باشه که فقط دو هفته فرصت داریم.با توجه به این موضوع سخت فکر میکنم باید از همین الان به صورت فشرده کار کنیم.

دلم میخواست گریه کنم.من تازه از شر اون یکی تحقیق خلاص شده بودم و حالا بخاطر این پارسیان باید زحمت این یکی هم میفتاد روی دوشم.

_البته.در جریان هستم.ولی خب باید چطوری شروع کنیم؟امروز همدیگه رو توی دانشگاه میبینیم دیگه.

_راستش امروز کار دارم نمیتونم به کلاس برسم.اگه شما راضی باشید از ساعت 11 یه کافی شاپ همدیگه رو ببینیم.

دستی روی چشام که شدیدا پف کرده بود کشیدم و گفتم:باشه.پس من حاضر بشم.

_باز هم شرمنده خانم طراوت.پس من آدرس رو براتون اس ام اس میکنم.

_دشمنتون شرمنده.باشه

تو دلم به خودش و هفت جد و آبادشو پارسیان و جد و آبادش فحش دادم.

_خداحافظ

_خدافظ

.............................

پشت یکی از میز های گوشه دیدمش.جای دنجی رو انتخاب کرده بود.به سمتش رفتم.حواسش نبود.بعد از اینکه صندلی رو عقب کشیدم متوجهم شد و از جاش بلند شد.چه چهره ی جذابی پیدا کرده بود...بدجور اون لحظه تو حس بود.

_سلام خانم طراوت.

سرجام نشستم.اون هم نشست.

_سلام.

شلوار پارچه ای مشکی پوشیده بود به همراه یک پیرهن اسپرت آبی ملایم...چه صورت سفیدی داشت.چشماش سرد بود....یا بهتره بگم توی چشاش
چیزی خونده نمیشد.غم داشت.آره غم داشت...ولی من که تا به حال توی دانشگاه نشنیده بودم مشکلی داشته باشه.دستش رو به سمتم دراز کرد.باهاش دست دادم.

_خوش اومدین.

_ممنون

خیره بود بهم.نمیدونم از چه زمانی نگاه خیره اش روی من سنگینی میکرد ولی این اواخر خیلی بیشتر شده بود.

_باز هم عذر میخوام بخاطر بیدار کردنتون.

_آقای رجبی یه بار گفتم که باید بیدار میشدم.

لبخندی زد و گفت:آخه چشماتون پف کرده.احساس شرم میکنم.

دستی به چشمام کشیدم.گفتم:اکثر صبحها چشمام پف میکنه.این هم از شانس بد منه.

خیلی سریع گفت:نه نه.منظورم این نبود که پف چشمتون بده...

با لبخند زیبایی نگاهم کرد و ادامه داد:اتفاقا خیلی بهتون میاد.

ابرویی براش بالا انداختم.داشت پررو میشد.همون طور که ابروم بالا بود گفتم:بهتره شروع کنیم تا شما دیرتون نشه.

لبخندش رو جمع کرد و گفت:البته.

گارسون اومد.من آناناس گلاسه و اون بستنی خواست.بعد از اینکه سفارش ها رو آوردن دستش رو روی میز گذاشت و گفت:

_شما نظری دارید که چطوری اینکار رو بکنیم؟

بی تفاوت گفتم:نه.من کار گروهیم زیاد خوب نیست.ترجیح میدادم تنها کار کنم.بهتره شما نظری بدین.

نگاهم کرد.انتظار نداشت انقدر صریح باشم.من که نمیتونستم بخاطر آقای پارسیان اخلاقم رو تغییر بدم و با سهیل خوب رفتار کنم.

_پیشنهاد من اینه که هر روز صبح از ساعت 10 تا 12 جایی رو واسه ی تبادل اطلاعات و تنظیم صفحات انتخاب کنیم و اونجا با هم روی تحقیق کار کنیم.وقت های دیگه هم از اینترنت مقالات و صفحه های مفید رو پیدا کنیم.

با تعجب گفتم:ولی من بعضی روزا کلاس صبح دارم.

_واسه ی اون روز ها هم میتونیم بعد از ظهر یا یه ساعتی که با کلاس هامون تطابق نداشته باشه انتخاب کنیم.

سرم رو تکون دادم و مشغول خوردن آناناس گلاسه شدم.سرم رو بالا کردم داشت با لبخند نگاهم میکرد.با چشم به بستنیش اشاره کردم و گفتم:بستنی تون رو بخورید.

با همون لبخند روی میز خم شد و گفت:نسبت به شروین چه احساسی داری؟

نزدیک بود تو گلوم گیر کنه.متعجب گفتم:

_منظورتون چیه؟

_منظور خاصی ندارم.فقط سوال پرسیدم.

_یه بار دیگه هم بهتون گفته بودم.حس خاصی بهش ندارم.

_میتونم هلیا صدات کنم؟

پرسشی نگاهش کردم و گفتم:دلیلی نمیبینم.

_تا جایی که فهمیدم شما توی اینجور موارد سخت گیر نیستید.اینطوری برای هردومون راحت تره.جو سنگین روی کارمون هم تاثیر میزاره.

میخواستم اخم کنم و بگم نه ...که تصمیم گرفتم برای پیش بردن نقشه مون کمی کوتاه بیام.حالا که اون داشت خودش رو به من نزدیک میکرد چرا من فرار کنم و کار رو برای خودم سخت کنم.نیمچه لبخندی زدم و گفتم:مشکلی ندارم.فقط نمیخوام باعث سوتفاهم شما یا کسی دیگه بشه.
به صندلیش تکیه داد و با لبخند گفت:خیالتون راحت باشه.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: